۵.من از دنیای بی کودک میترسم

 

  

نام کتاب : من از دنیای بی کودک میترسم

نویسنده : هیوا مسیح

انتشارات :قصیده سرا

 

۱.هیچ پرنده ای نیازمند افتادن عکسش در آب نیست ! آب ، عکس آسمان و پرنده را برای دلتنگی خودش می گیرد .

 

۲.این فرصتی که به ما داده اند خیلی کم است ،خیلی کم؛ما در این فرصت اندک ، همیشه در((فکر می کنیم )) زندگی کرده ایم !

 

۳.وقتی می توان زبان پنهان صداهای پنهان تر را فهمید ، شنید و دید که عریانی لباس ذهن ما باشد !عریان از خواسته ها و داشتنها..

 

۴.درخشانترین لحظه های زندگی کودکانه ترین لحظه های آن است .

 

۵.حالا می فهمم که آدمها در جمع تنهاترند ، زیرا غریبانه تر از هر وقت به یکدیگر می نگرند .

 

۶.آغازها همیشه دشوارند ، حتی ساده ترینشان .

 

۷.مگذار در لحظه هایی از زندگی ، بخاطر کوچکترین چیزها ؛که بزرگ مینمایند در چشمانت اشک بنشیند .

اشکها برای غم ها ی بزرگ و شادی های بزرگ است .

 

۸.رهای از چه ؟ این حرف ساده ، تنها همین حرف ساده ((از)) میتواند دریا روزنی باشد به آنچه که معنای واقعی رهایی است .

((از)) ها را ما خود می آفرینیم .

آزادی از پایان یک خواسته و رسیدن به خواسته ای دیگر ،یعنی بندی کردن خود .بدین ترتیب ،تا پایان ،ما همواره در بندیم و همواره در رهایی .

پی در پی ،رها از بندی و دچار در بندی دیگر .

آزادی برترین ،آزادی درونی است .آن را که بدست آوریم ،دیگر زیستن مشکل نخواهد بود ،

حتی در جایی به نام زندان ،در جایی به نام جامعه ، باور کن .

 

9.به یاد داری آن روز که نگاه یک کودک را دزدیدیم تا به پرندگان نگاه کنیم و بعد از خدا خواستیم تا گناه ما را ببخشد ؟!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
بهراد شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:49 ب.ظ http://behradema.blogfa.com

یه بارم ما نگاه یه نابینا رو دزدیدیم خوردیم به درو دیوار

هستی دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:34 ق.ظ http://hastiasadi.blogfa.com

سلام سحر عزیز
مرسی از حضورت
با وب لاگهای پر محتوا خیلی حال می کنم
این کتابایی هم که معرفی کرده بودی عالی بود
به خصوص ؛ بازی زندگی و راه این بازی !؛
من با این کتاب زندگی می کنم یه جورایی زندگیمو عوض کرده
بازم منون
شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد