۷ . شیطان و دوشیزه پریم

 

نام کتاب : شیطان و دوشیزه پریم 

نویسنده : پائولو کوئلیو 

انتشارات : کاروان 

مترجم : آرش حجازی   

خوانده شده در : ۱ / ۴ / ۸۵   و  ۸ / ۷ / ۸۷

۱. یک مورد  جزئی کوچک هر چه هم که بی آزار به نظر برسد ، میتواند همه چیز را نابود کند 

۲. دو نوع احمق وجود دارد : آنها که بخاطر یک تهدید ، از انجام کاری دست می کشند ، و آنان که گمان میکنند میتوانند به کاری دست بزنند ، چون تهدیدگرانه است .  

۳.پیروزی و شکست بخشی از زندگی هرکسی است  به جز ترسوها ، چون اینان هرگز نه شکست میخورند و نه پیروز میشوند .  

۴.میل به پیروی از قانون نیست که باعث میشود همه طبق نظم اجتماعی رفتار کنند ، بلکه ترس از مجازات است .   

۵.بدی هرگز نیکی نمی آورد ، هر چند دوست داشتند  اینطور فکر کنند .  

زمانی به حقیقت پی می بردند که دیگر بسیار دیر شده بود .

۶.سکوت همیشه به معنای رضا نیست . معمولا فقط ناتوانی مردم را در واکنش به موقع نشان می دهد .  

۷.جنابعالی در بهشت بودید و نمی دانستید . همانطور که در حقیقت برای تمام مردم دنیا پیش می آید . در شادترین جاها به دنبال رنج می گردند ، چون گمان  می کنند سزاوار خوشبختی نیستند 

۸.کسی که در انتظار پاداشی عشق بورزد ، وقتش را تلف می کند .

۹.ساون و آحاب غریزه های یکسانی داشتند – نیکی و بدی در درون هر دو میجنگیدند ، همانگونه که درون روح تمام زمینیان میجنگیدند . وقتی آحاب پی برد که ساون با او برابراست ، فهمید که خودش هم با ساون  برابر است .

فقط مسئله مهار مطرح بود و انتخاب .

۲.کنار رود پیدرا نشستم و گریستم .

 

 

سلام

تو کتابی که ایندفعه خوندم قسمتهای زیادی بود که دلم میخواست همه شو تو همین پست براتون بذارم اما چون خیلی طولانی میشد اینکارو نمیکنم ...

اگه شد تو پستهای بعدی قسمتهای باقیمونده شو مینویسم .

 

 

نام کتاب : کنار رود پیدرا نشستم و گریستم

نویسنده : پائولو کوئلیو

خوانده شده در : ۱۳/۴/۸۵

مترجم:آرش حجازی

انتشارات :کاروان

 

1..یک چیز را فراموش نکن !عشق میماند ، مردها هستند که عوض میشوند !

 

2.عیسی گفت :"اگر به اندازه ی دانه ی خردلی ایمان داشته باشیم ، به این کوه ها میگوییم جابه جا شو!و کوهها جا به جا میشوند."

 

3.اگرخودم ایمان داشته باشم که میدانم آنوقت خواهم دانست !

 

4.راه با پیمودنش ساخته می شود !

 

5.اگر درد باید بیاید زودتر بیاید .چون تمام عمرم پیش رویم است و باید آنرا به بهترین شکل به کاربگیرم .

اگر او باید انتخابی بکند ، زودتر بکند .بعد منتظرش می مانم یا فراموشش میکنم .

انتظار و فراموشی درد آور است اما بی تصمیمی از هر رنجی بدتر است .

 

6.من می توانستم !هرگزمعنای این واژه  را نمیفهمیم .چون در تمام لحظه ها ی زندگیمان چیزهایی هستند که میتوانستند رخ دهند ، اما رخ نمیدهند . لحظه ها یی جادویی وجود دارند که درک ناشده میگذرند و _ناگهان دست سرنوشت جهان ما را دگرگون میکند.

 

7.بخاطر نیکی کردن، کمک کردن یا حمایت از کسی عشق نورزید .

دراینصورت همنوع خود را چون شی ای ساده انگاشته ایم ، و خود را اشخاصی خردمند و سخاوتمند. این هیچ رابطه ای با عشق ندارد .

عشق یعنی با دیگری یگانه شدن و جرقه ی خدا را در دیگری یافتن .